سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

روی گرداندی و بر ما یک نگاه انداختی
روی گرداندی و ما را یاد ماه انداختی

روی گرداندم ببینم شب سر بام که ای
کی به جز من را به این روز سیاه انداختی

خیل مژگان و کمان ابرو و تیر نگاه…
تا رسیدی لرزه بر قلب سپاه انداختی

شاد و غمگین، مستم و هشیار، آباد و خراب
خوب می دانی چه آشوبی به راه انداختی

“با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام”
بعد از این، حالا که ما را در گناه انداختی

آن شب قدری که می گفتند خلوت با تو بود
زاهدان را هم ببین در اشتباه انداختی

خواستم دل پس بگیرم از تو، کمتر یافتم

آه از این سوزن که در انبار کاه انداختی!

 

پی نویس: 

1- چقدر دردناک است
برای آدمی که زخم هایش را
حتی از آینه پنهان کرده است
در وصف خود بگوید:  “…I”

2- احوالپرس هر زوز صبح من مادر! گریه‌آور
 حالا در این ساعت بدون تو چه کنم

نوشته شده در یکشنبه 94/6/15ساعت 9:7 صبح توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak