کسوف دل
روی گرداندی و بر ما یک نگاه انداختی روی گرداندم ببینم شب سر بام که ای خیل مژگان و کمان ابرو و تیر نگاه… شاد و غمگین، مستم و هشیار، آباد و خراب “با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام” آن شب قدری که می گفتند خلوت با تو بود خواستم دل پس بگیرم از تو، کمتر یافتم آه از این سوزن که در انبار کاه انداختی! پی نویس: 1- چقدر دردناک است
روی گرداندی و ما را یاد ماه انداختی
کی به جز من را به این روز سیاه انداختی
تا رسیدی لرزه بر قلب سپاه انداختی
خوب می دانی چه آشوبی به راه انداختی
بعد از این، حالا که ما را در گناه انداختی
زاهدان را هم ببین در اشتباه انداختی
برای آدمی که زخم هایش را
حتی از آینه پنهان کرده است
در وصف خود بگوید: “…I”
Design By : Pichak |